۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

یک عاشقانه ی آرام - سه

انجام دادن این یکی، به مقادیری هزینه نیاز دارد. یعنی شما باید دست در جیب مبارکتان کنید و پول خرج کنید. ولی خب اگر از من می پرسید که روی عشق نمی شود قیمت گذاشت؛ و همین طور روی آن خوشحالی ای که این کار نصیب محبوبتان می کند. یک روزی، که می تواند روز تولدش باشد مثلا، یا شاید سالگرد ازدواج/نامزدی/آشنایی، یا بعد از به دست آوردن یک موفقیت، یا نه، یک روزی که رفته موهایش را فلان مدل کوتاه کرده؛ یا رنگ کرده مثلا؛ یا رفته آرایشگاه و خلاصه به خودش رسیده؛ یا نه، لباسی خریده که دوستش دارد مثلا. یا مثلا عید نوروز شده یا یکی از این مناسبتهایی که آدمها به خودشان می رسند. بله می گفتم. یکی از این روزها بگویید که به خودش برسد و آن لباس خوشگلش را بپوشد، (اگر خودتان هم همین کار را بکنید به همراه او که چه بهتر)، چون می خواهید به آتلیه ی عکاسی بروید و عکس بگیرید.

و خب بعدش هم که دیگر معلوم است! می روید در آتلیه و می گویید که می خواهید چند عکس تکی از او و چندتا هم دو نفره بگیرید. از من می شنوید که به آنها توصیه کنید انقدر برای زیباتر شدن تصاویر به آنها ور نروند، چون محبوبتان خودش به قدر لازم و کافی و حتی بیشتر زیبا هست. بعد هم که عکسها آماده شد، هی از اینکه چه عکسهای زیبایی شده تعریف کنید. بعد هی او بگوید که نه اینجا خیلی خوب نیفتاده ام و شما هم اصرار کنید که خیلی هم عالیست. فقط حواستان باشد که دروغ نگویید! اگر واقعا او را در حالتهای زیباتری هم دیده اید، لازم نیست که دروغ بگویید! هشت - دوازده - نوزده - بیست و هفت - چهل سال بعد، همان عکسها، همان خاطره ی شیرینش از اصرار ثبت کردن زیبایی اش در عکسها، یکی از آن داشتنی های شیرین و ارزشمندیست که به پولی که صرف آتلیه و عکسها کرده اید، حتما می ارزد. لازم به ذکر است که این عکسها را یکبار برای همیشه نگیرید. هرچند وقت/ سال بروید و این آتلیه و آن آتلیه را امتحان کنید. با پسر چهار ساله تان؛ با پسر نه ساله و دختر پنج ساله تان؛ با فرزندان نوجوان یا جوانتان؛ با نوه ی دو ماهه تان... من این روش را برای خوشحال کردن فرزندان یا نزدیکان دیگرانتان هم پیشنهاد می دهم؛ وقتی دختر شانزده ساله تان دلش می خواهد با آن سارافون و مدل موی جدیدش «یک عکس درست و حسابی» از خودش داشته باشد. وقتی پسر نوزده ساله تان به تازگی فهمیده که این مدل ریش و سبیل خیلی به او می آید و ضمنا از آن ساعت شانصد تومانی ای که هدیه گرفته هم کلی خوشحال است...

در کل ما آدمها میل به جدی گرفته شدن داریم؛ میل به ماندن، به جایی ثبت شدن، آنهم یک جور درست و حسابی، نه با این دوربینهای «معمولی»، در یک فضای «معمولی»، با یک ژست «معمولی» که!

__________________________________________________________________________
می پرسید این عاشقانه را از کجا آورده ام؛ خب معلوم است؛ از گشتن در خاطرات و حسرت های خودم. یک روزگاری بود که عاشق موهای بلندم بودم؛ می دانستم یک روزی می روم یک آتلیه ی درست و حسابی و با موهای بلندم عکس می گیرم؛ یک عکس درست و درمان. هفده سالگیم آن موهای بلندم را فر کردم، دیگر آنقدر واقع بین شده بودم که بدانم کسی دستم را نمی گیرد و ببرد آتلیه برای عکس گرفتن، همینکه دیگران از موهایم تعریف کنند هم برایم کفایت می کرد، که خب آن روزها، مثل بقیه ی روزها کسی نبود که این کار را برایم بکند. نوزده سالگیم، بی آنکه از آن موهای بلند هیچ عکس درست و حسابی ای گرفته شود، هجوم افسردگی نگذاشت که موهایم همانطور بلند و هر روز نامرتب تر از روز قبل باقی بماند، مخصوصا که دیگر کاری به کارشان نداشتم و موخوره افتاده بود به جانش. موها را کوتاه کردم و تمام. حالا؟ خب البته موهای به امان خدا رها شده ام باز هم بلند شده، ولی دیگر همان موهای آن سالها نیست، چون یک بخش قابل توجهی از روی شقیقه هایم خالی شده و ریخته. این از این. گذشته از آن، سالهاست دلم لک زده برای یک عکس پرسنلی درست و درمان گرفتن! بله؛ از همان ها که باید حجابتان را در آن حفظ کنید و وقتی مثلا در کارت ملیتان می گذارندش از نگرانی چند لایه رنگ از رویش برمی دارند تا مطمئن شوند به قدر کافی زشت شده اید. ولی حتی اینهم انگار کار زائدی به حساب می آید که حالا خیلی هم «ضروری» نیست! خلاصه که آدمی مثل من، با این دوست داشتنی های کوچک و بزرگش تا مدتها می تواند تولید عاشقانه کند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر